به نام خدا
نویسنده: آوات ساعدپناه
«اجل معلق» از همان لحظه اول، تماشاگر را به قلمرویی می‌برد که در سینمای ایران کمتر تجربه شده: جایی که مرگ نه به‌عنوان پایان، بلکه به‌مثابه مهمانی ناخوانده بر سر سفره زندگی روزمره ظاهر می‌شود. ایده اصلی جسورانه است؛ تلفیق فانتزی با کمدی تلخ، آن هم در قالب داستان مردی ساده‌دل که ناگهان با حضور «اجل» زندگی‌اش به مسیری پیش‌بینی‌ناپذیر پرتاب می‌شود. اما جسارت ایده کافی نیست؛ این‌که تا چه حد توانسته به محصولی یکدست و ماندگار بدل شود، پرسشی است که در طول تماشا مدام ذهن مخاطب را درگیر می‌کند.
رضا عطاران، قلب تپنده سریال است. او نه‌تنها نقش داوود را بازی می‌کند، بلکه با مشاوره کارگردانی حضورش در جای‌جای سریال حس می‌شود. همان طنز تلخ و نگاه رندانه‌ای که سال‌هاست امضای عطاران است، در اینجا هم کار می‌کند؛ او می‌خنداند و هم‌زمان اضطراب مرگ را به گوش تماشاگر نجوا می‌کند. در کنار او، عباس جمشیدی‌فر و بهزاد خلج تلاش می‌کنند به این فانتزی رنگ و لعاب بدهند. اما باید اعتراف کرد که بسیاری از شخصیت‌های فرعی صرفاً مصرفی‌اند؛ حضورشان بیشتر برای پر کردن قاب است تا خلق جهانی واقعی.
مشکل اصلی «اجل معلق» در جایی رخ می‌دهد که فیلمنامه باید ایده ناب خود را گسترش دهد. روایت نیمه‌اپیزودیک در ابتدا جذاب است؛ هر قسمت با تعلیق پایان می‌گیرد و کنجکاوی را برمی‌انگیزد. اما پس از چند قسمت، این تعلیق به فرمولی تکراری بدل می‌شود. موقعیت‌های طنز نیز در لحظاتی چنان آشنا و پیش‌بینی‌پذیرند که بیش از آن‌که نوآوری باشند، یادآور کلیشه‌های کمدی ایرانی‌اند. اینجاست که مرگ، به‌جای آن‌که همچون شمشیری بالای سر قهرمان عمل کند، به کارتی نمایشی در دستان نویسندگان تبدیل می‌شود.
بااین‌حال، نمی‌توان از جلوه‌های بصری و کارگردانی عادل تبریزی در «اجل معلق» به‌سادگی گذشت. او با استفاده از رنگ‌های گرم و نورپردازی نرم، جهانی خلق کرده که در عین فانتزی بودن، به زندگی روزمره ایرانی نزدیک است. قاب‌بندی‌ها و حرکت‌های دوربین، به‌ویژه در صحنه‌های مواجهه داوود با اجل، حس تعلیق را تقویت می‌کنند و تضاد بین طنز و مرگ را به‌تصویر می‌کشند. بااین‌حال، گاهی ریتم تدوین در لحظات کمدی بیش‌ازحد شتابزده می‌شود و فرصت تأمل را از مخاطب می‌گیرد. این انتخاب بصری، هرچند در خدمت داستان است، اما در برخی قسمت‌ها به تکرار می‌افتد و از تأثیرگذاری‌اش کاسته می‌شود. تبریزی با تجربه‌اش در خلق درام‌های کمدی، این‌بار در فانتزی نیز امضایی متمایز به‌جا گذاشته، اما نتوانسته به‌طور کامل از پراکندگی ریتم بصری جلوگیری کند.
بااین‌حال، «اجل معلق» را نمی‌توان نادیده گرفت. این سریال جسارت ورود به قلمرویی را دارد که اغلب آثار کمدی ایرانی از آن پرهیز می‌کنند. مرگ در اینجا به شوخی گرفته نمی‌شود؛ بلکه در بستر شوخی بازآفرینی می‌شود. تماشاگر در لحظاتی می‌خندد و بلافاصله حس می‌کند خنده‌اش سنگین است؛ سنگینی‌ای که از حقیقتی سرسخت می‌آید: زندگی در همسایگی مرگ.
«اجل معلق» هنوز راه درازی در پیش دارد تا از سایه کلیشه‌ها رها شود. اما همین که ایده‌ای چنین تلخ و فلسفی را به دل کمدی آورده، نشان می‌دهد تلویزیون و شبکه نمایش خانگی ایران می‌توانند فراتر از خنده‌های بی‌خطر بروند. این سریال، بیش از آن‌که محصولی کامل باشد، وعده‌ای است: وعده‌ی کمدی‌ای که بتواند در آینه مرگ، زندگی را شفاف‌تر نشان دهد.