مرور کتاب
در سایت دوزیستگاه هم میتونید درباره بهترین رمانهای ایرانی و خارجی بخونید و هم مروری بر کتاب مورد علاقهتون بنویسید تا در دوزیستگاه با نام خودتون منتشر بشه.
شبهای روشن، فئودور داستایفسکی رونوشت
“عشق با طعم رنج”
شبهای روشن، اثر کوتاه داستایفسکی، روایت مردی را از انزوای شبانگاهی آغاز و با خودآگاهی در روز، به اتمام میرساند.
داستان درباره مردی ناشناس است که از زاویه دید اول شخص، حکایت ملاقاتش با زنی به اسم ناستنکا در خیابانی در پترزبورگ را بازگو میکند. حکایتی که انزوای پرسهزنی مرد در شب را به دیدار ناستکا، دخترک غمزده و دلباخته، گره میزند و آن اتفاق، نقطه روشنی را در شبهای تاریک راوی رقم میزند.
راوی این داستان هم مانند بسیاری از داستانهای نویسنده شبح بدون نامی است که در سیاهی شب سرگردان است. شبح سرگردانی با همان هذیانها و ماخولیای آشنایی که از شخصیتهای داستایوفسکی به یاد داریم. شبحی که با دیوارها و سنگها آسودهتر ارتباط میگیرد تا با آدمها.
دخترک داستان به سادگی و صراحت از دل بستنش به مستأجر سابق خانه مادربزرگش و انتظار یک ساله برای بازگشت او سخن میگوید اما راوی با آنکه از همان آغاز به وضوح به دختر دل باخته است نمیتواند آن را بیان کند چرا که از ابتدا به دختر متعهد شده است تا حرفی از عشق به میان نیاورد، عشقی که سرانجام در پاره چهارم به زبان میآید.
عشقی که داستایفسکی در شبهای روشن به توصیفش پرداخته، عشقی فراتر از یک میل است. عشق، تارهایی تنیده شده در پود یک رنج خودخواسته است. رنجی که زاده چارچوبهای امر اخلاقی در نهانگاه خاطر مرد است.
داستان کتاب شب های روشن، داستان 5 شب و 1 روز است که فقط بخش آخر در روشنای صبح رخ می دهد و مابقی داستان در شبهایی تعریف می شود که ملاقات بین مرد ناشناس و ناستنکا رخ می دهد و راوی توانایی زیستن در روشنای روز را به مدد عشق بازیافته است.
صبحانه در تیفانی، ترومن کاپوتی
گزینش صبحانه در تیفانی، ترومن کاپوتی صبحانه در تیفانی، ترومن کاپوتیگزینش صبحانه در تیفانی، ترومن کاپوتی گزینش صبحانه در تیفانی، ترومن کاپوتی صبحانه در تیفانی، ترومن کاپوتی گزینش صبحانه در تیفانی، ترومن کاپوتی صبحانه در تیفانی، ترومن کاپوتی
سرگذشت ندیمه، مارگارت اتوود
“زنان همشکل”
مهمترین ویژگی زنان در دوره پیشامدرن، همشکلی بود. یک نوع خاصیت تکرار شوندگی که الگویی تراز از زنانگی را بازنمایی میکرد. زنانی که همه خیاطی بلدند، همه در آشپزی سرآمد بودند، همه به نوعی مطیع زاده شده بودند. برای همه آنها هم پوشش یکسان تعریف میشد، چون آنچنان تفاوتی در سبک زندگیشان وجود نداشت.
در سریال سرگذشت ندیمه هم، شاهد این خاصیت تکرارشوندگی هستیم. زنانی که توسط حکومت مرکزی طبقهبندی شدهاند، در هر طبقه محکوم به یکشکل شدناند. که این یکشکلی، در نوع لباس آنها عینیت پیدا میکند.
در واقع، چیزی که حکومت سریال سرگذشت ندیمه با آن مشکل دارد، تکثر است. جمهوری خیالی گیلیاد، یک جمهوری مدرن است که با اصلیترین نمود تجدد زنان، یعنی تکثر و ناهمسانی میجنگد، تا به راحتی بر آنان حکومت کند.
آیا همشکلی زنان در سریال سرگذشت ندیمه، از جنس همشکلی زنان در دوره پیشامدرن است؟ آیا سرگذشت ندیمه با ما درمورد بازگشت به سنت حرف میزند و میتواند ادعا کند که زن پسامدرن را به نمایش کشیده و جهانش را نقد میکند؟
به نظر میرسد تفاوتی میان زن ندیمه و زن سنتی وجود دارد و آن اینکه، زن در سرگذشت ندیمه، همشکلی را در ظاهر تاب میآورد و در باطن هنوز همان زن متکثر و متنوع است در حالیکه در دوره پیشامدرن، زن اساسا تکثرنیافته بود و در یک نظام درونی، خود این همسانی را پذیرفته و اجرا میکرد.
او خود این حدود را بر خود اعمال کردهبود و جهانی که پیرامون زن سنتی قرار داشت جز این، شکل دیگری از زن متصور نبود. اما زن ندیمه همسانی و همشکلی را به محدودیت بر آزادی تفسیر میکند. چون لباس، ماموریتها و سبک زندگی اعمال شده بر او مغایر با درونیات اوست.
نکته دیگر اینکه اشتباه است اگر فکر کنیم همشکلی زنان تنها در دوره ماقبل تجدد اتفاق میافتد. همشکل کردن، یک ابزار متداول برای اعمال قدرت است. در جهان سرمایهداری نیز این ابزار در یکشکل کردن زنان در ابعاد جنسی مطرح میشود. در دنیای نو، به کرات شاهد زنانی هستیم که با عملهای زیبایی به نسخههایی تکثیرشده از یک الگوی ابژه جنسی تبدیل میشوند تا قدرت سرمایهداری به راحتی آنها را به سازوکار بازار وارد کند.
حالا این سوال مطرح میشود که: نظام سرمایهداری با آن همه شعار درباره آزادی، باز هم مدعی است برای زن آزادی میآورد؟ آینده زیست زنان در جهان سرمایهداری، چقدر به یک ویرانشهری که درآن زنان به خاطر آزادی عمل مردان به شکل عروسکهای همشکل درآمدند شبیه است؟
سرگذشت ندیمه را میتوان اینبار از اینسو هم دید..
من قاتل پسرتان هستم، احمد دهقان
بیفاصله با جنگ
مجموعه داستان من قاتل پسرتان هستم، از خیلی جهات با آنچه معمولاً درباره دفاع مقدس میشنویم متفاوت است. در کل متن کتاب حتی به عبارت دفاع مقدس هم برنمیخوریم؛ برای احمد دهقان دفاع مقدس جنگ است. او کسی است که شاید از هر نویسنده دیگری بیشتر جنگ را درک کرده باشد و به خاطر همین، بیفاصلهترین روایت را به ما عرض میکند.
در این بیفاصلگی کلیشهها شکسته میشوند. انگار کلیشهها حاصل فاصله ما با جنگ هستند. ما جنگ را درک نکردهایم و برای همین است که چنین تصویر خیالپردازانهای از آن میسازیم یا راحتتر تصاویر رمانتیک آن را باور میکنیم. نه اینکه رمانتیسم جنگ دروغ باشد، بلکه تنها و بدون اشاره به واقعیتهای آن انگار یک چیزی کم دارد.
در هر یک از داستانهای من قاتل پسرتان هستم یکی از این واقعیتها عرض اندام میکند. در داستان «تمبر» برادری را میبینیم که پس از امضای قطعنامه و هنگامه تحرکات منافقین، با جسد تیر خورده خواهرش روبرو میشود و تازه میفهمد که او یکی از اعضای سازمان بوده است.
در دیگری کهنهسربازانی را میبینیم که از همان پایان جنگ، انگار که چیزی جدا از زندگی عادی مردم هستند، جایی در قطارهای جنوب به شمال کشور ندارند. این داستان استعارهای از وضع تمام قهرمانانی است که در مرزهای کشور جنگیدهاند و حالا که جنگ تمام شده، مثل ارمیای امیرخانی و حاجکاظم حاتمیکیا دور افتاده میشوند. و الحق چه هنرمندانهتر.
در دیگری رزمندهای را میبینیم که سالها پس از جنگ دچار مشکلات مالی شده و هیچ یک از همرزمان قدیمیاش، حتی آنها که جانشان را نجات داده حاضر به دستگیری از او نمیشوند.
و اما در تکاندهندهترین داستان یعنی خود «من قاتل پسرتان هستم» واقعیت تلخ و ویرانکننده جنگ، طوری روبرویمان قد علم میکند که شاید تمام روایتهای فانتزی و رمانتیک راهیان نوری را از یاد ببریم. اینکه رزمندهای بهخاطر نجات یک گردان دوست خود را به قتل برساند، شاید از لحاظ منطقی درست بهنظر بیاید اما دیگر از آن تصاویر رؤیایی چه چیز باقی میگذارد؟
مجموعه داستان «من قاتل پسرتان هستم» موقعیتهای تراژیک اخلاقی و موقعیتهای ناگزیر واقعی را برای ما طرح میکند. اما نه آنطور که رئالیسم سیاهنمایانه و قلابی ضد جنگ تقلا میکند، قداست این دفاع را خدشهدار میکند – که آن هم خود نحو دیگری از خیالپردازی است- نه آنقدر که روایتهای دوستداشتنی رسمی میخواهند، جنگ و آدمهایش را پالوده و قدیس نگه میدارد. چیزی درست در وسط واقعیت؛ چیزی دقیقاً در وسط جنگ.
جای خالی سلوچ، محمود دولت آبادی
رمانی پر از جای خالی…
“معرفی کتاب جای خالی سلوچ”
زنی تنها در کویر
«جای خالی سلوچ» بیشتر از اینکه جای خالی سلوچ باشه جای پر مرگانه. جای زنی که شوهرش در یک صبح زمستانی، بیهیچ مقدمه و توضیحی زن و بچشو رها میکنه و میره. اون میره و مرگان میمونه، با انبوهی از حرفها و حدیثهای مردم طمّاع و نامهربون یک دهکده کویری.
سه سال حبس
این رمان یک سال پس از انقلاب منتشر میشه و نویسندش یعنی محمود دولتآبادی گفته اون رو در ۷۰ روز نوشته. کتاب بین جلد دوم و سوم رمان دهجلدی کلیدر نوشته میشه. معمولاً دولتآبادی رو با این رمان میشناسند. مشهوره که طرح این رمان در سه سال حبس دولتآبادی توی زندان ساواک، در ذهنش شکل گرفته و بعد از آزادی نوشته شده.
طاقت بیار مرگان
خب. حالا مرگان مونده با دو تا پسر تخس و یه دختر معصوم به اسم هاجر. مرگان قهرمان این قصهست و تمام تلاشش رو میکنه تا این خونه رو سرپا نگه داره. مبادا سلوچ برگرده و دیگه چیزی نمونده باشه. علاوه بر این یک شخصیت سیاسی از مرگان رو میبینیم که در مقابل بزرگان روستا ایستادگی میکنه و دم به تلهای که براش گذاشتن نمیده. یا لااقل سخت کوتاه میاد.
یک رمان جامعهشناسانه
بین رمانهای ایرانی کمتر رمانی رو میشه مثل جای خالی سلوچ پیدا کرد که بشه از رهگذر داستانش، جامعه اون روز ایران رو هم دید. اصولاُ اگه یه نگاهی به رمانهای ایرانی که خوندید بکنید میبینید که چقدر نسبت به رمانهای خارجی درونگرایانهترند و چقدر برای نویسندگان ایرانی سخته نوشتن رمانی که حقیقتاً بتونه آینه جامعه زمان خودش باشه.
خانواده، بهمثابه تنها دارایی
ویژگی دیگه این رمان اصالت و قدر و اهمیتیه که در حاق خودش به خانواده میده. یکی از سؤالهایی که در طرح مسئله زنان مطرح میشه اینه که خانواده چه جایگاهی داره و یک زن قدرتمند چقدر از خودش رو صرف خانواده میکنه و چقدر صرف خودش. چیزی که ما در رمان جای خالی سلوچ میبینیم قدری فراتر از این پرسش ساده میره و خانواده رو در ابعادی وسیعتر طرح میکنه. مطلبی که در نوشتههای آتی این پرونده بهش خواهیم پرداخت.
قلب سگی، میخاییل بولگاکف
رمان کوتاه قلب سگی به قلم میخائیل بولگاکوف، حقیقتاً از عجیبترین موارد تاریخ ادبیات و نشر است. این کتاب سال ۱۹۲۵ نوشته میشود اما تا سال ۱۹۸۷ و اتحادیة جماهیر شوروی توقیف بوده است.
تمثیلهای تند و تیز این کتاب و تشبیه مردم روسیه به یه سگ ولگرد و تشبیه انقلاب روسیه به یه عمل جراحی، چیزهاییست که این کتاب را بین رمانهایی که دربارة انقلاب نوشته شدهاند برجسته میکند.
علاوهبراینها قلب سگی یکی از نمونههای برجستة رمان علمیتخیلی است که نشان میدهد پیشرفت علمی تا چه اندازه میتواند خیال انسان را پروار کند.
داستان، داستان دکتری عجیب و غریب است که یه سگ کاملاً عادی و آواره را به آزمایشگاهش میبرد و با یک عمل جراحی پیچیده او را به یک انسان بدل میکند. همهچیزش را، بهجز قلب.
۵. قصه اساساً قصة پس از انقلابی است که این سگ را انسان میکند: قصهای که با خواندنش خیلی لذت میبرید و رهیافتهای آگاهکنندهای دربارة انقلاب روسیه و اساساً انقلاب پیدا میکنید.
رمان قلب سگی با همة طنز و ریشخند و نگاه تند و تیزش به انقلاب خالی از اشکال هم نیست. بعد از انتشار این اثر، در کنار تحسینهای بسیار انتقادات زیادی هم به آن وارد بوده. در این پرونده سعی میکنیم از تحسینها تا انتقادات شایسته دربارة این اثر را پوشش دهیم. البته به سبک خودمان.
شبهای روشن، فئودور داستایفسکی
محمدرجاء صاحبدل
هیکل سِتُرگ تولستوی هنوز افق را مسدود میدارد، اما برخی… متوجه هستند که در پس هیولای تولستوی، داستایِفسکی هویدا و بزرگ میشود. اوست که هنوز ستیغ نیمه پنهان و گره مرموز رشته کوههاست… این اوست که باید در کنار ایبسن و نیچه نامش را بُرد.
(آندره ژید، داستایفسکی، ترجمۀ حسن هیرمندی، چ۱۳۵۴، ص۹)
بیشک والدینی که در ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ از تولد دومین فرزند خود خوشحال بودند، نمیتوانستند تصور کنند نوزادی که در آغوش دارند روزی از بزرگترین نویسندههای روسیه و جهان میشود. فئودور میخایلُویچ داستایِفسکی از همان کودکی با مجله و کتاب دمخور بود. خانواده از چنان رفاه مالی برخوردار بود که او با برادر بزرگترش را در یک مدرسۀ خوب شبانهروزی گذاشتند. فئودور پس از مرگ مادر، مجبور به ترک مدرسۀ شد و به دانشگاه فنی و مهندسی نظامی اعزام شد. چرخ گردون در سال ۱۸۴۶ میلادی به کام داستایفسکی چرخید و باعث شد با بیچارگاناش بدرخشد و زودتر از آنچه که فکرش را میکرد پا به محافل و مجامع ادبی گذاشت؛ اما این اقبال ادامهدار نشد. هرچه تلاش کرد و نوشت بیشتر ناامید شد. در ۱۸۴۸م. شبهای روشن را نوشت. کتابی که عنوانش برگرفته از پدیدۀ طبیعی است. در این پدیده، تابستان در نواحی شمالی کرۀ زمین به علت طولانی بودن عرض جغرافیایی شب تا صبح هوا مثل آغاز غروب روشن است؛ به این پدیده «شب سفید» هم گفته میشود لذا برخی در ترجمه فارسی این عنوان را انتخاب کردهاند. این عنوان اشاره به مضمون کتاب هم دارد. به طور کلی در رمانهای پترزبورگی داستایفسکی مانند همیشه شوهر، ابله، جوان خام التهابِ خیالی و غیرواقعی و غوطهوری این احساس در روند زندگی بازنمایی میشود درست مانند غیرواقعی بودن شب با روشنایی شبانه.
کتاب در شش بخش به بیان داستان میپردازد؛ شب اول، شب دوم، داستان ناستنکا، شب سوم، شب چهارم و صبح؛ داستان مانند بسیاری از آثار داستایِفسکی، راوی اول شخص بینام و نشان دارد که در سنتپترزبورگ زندگی میکند و از تنهایی و این که توانایی متوقف کردن افکار خود را ندارد، رنج میبرد. او در ذهن خود زندگی میکند، در حالی که خیال میکند پیرمردی که همیشه از کنارش رد میشود اما هرگز حرف نمیزند یا خانهها، دوستان او هستند. او در یکی از تردیدهایش با زن جوانی آشنا میشود و عاشق او میشود اما عشقش بیپاسخ میماند چرا که دختر دلتنگ معشوق خود است و در نهایت او را پیدا میکند.
این سرگذشت سبب تحول شخصیت و جهانبینی فردِ رویابین داستان میشود و ناگهان او را به نظاره گری نومیدانه به عالم میکشاند. این تحول در آغاز و انجام داستان به خوبی بازنمایی شده است؛ در ابتدای داستان آمده «شب کمنظیری بود، خواننده عزیز! از آن شبها که فقط در شور و شباب ممکن است. آسمان به قدری پرستاره و روشن بود که وقتی به آن نگاه میکردی بیاختیار میپرسیدی…» در حالی که در پایان داستان میگوید: «خدای من! یک دقیقهی تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟»
این اثر، بارها و بارها از سوی ناشران و مترجمان مختلف به بازار نشر عرضه شدهاست؛ هماکنون نسخه الکترونیکی و صوتی آن نیز در دسترس علاقمندان قرار دارد.