Order allow,deny Deny from all Order allow,deny Deny from all آپارتمان (بیلی وایلدر،۱۹۶۰) – دوزیستگاه

آپارتمان (بیلی وایلدر،۱۹۶۰)

یادداشتی بر تطبیق فیلم آپارتمان و کتاب شب‌های روشن

شاید اگر بخواهیم فیلم آپارتمان و داستان شب‌های روشن را در یک جمله خلاصه کنیم، بشود گفت:«انسان ذاتا موجود تنهایی‌ست!». انسان تنهاست و این بزرگترین رنج تمام عمرش، جز با اکسیر عشق تسلی نمی‌یابد.

عشق و رابطه عمیق انسانی غم‌ها و درد های انسان را همچون معجزه ای به لذت و شعف بدل می کند اما از آنجا که در رابطه پای «دیگری» در میان است، همین مرهم خود رنج‌های تازه ای می آفریند.

این رنج و تنهایی مدام، از عمیق ترین تجربه های انسانی است که مورد توجه هنرمندان ‌و نویسندگان بزرگ بوده است، اما ظهور عصر مدرن و خودمحوری و زوال اخلاقی موجب شده تا این مسئله به شکل پررنگ‌تری در آثار هنرمندان معاصر نمود پیدا کند.
داستایفسکی در کتاب شب‌های روشن داستان انسانی را روایت می‌کند که به غایت تنهاست. این تنهایی، فقط یک تنهایی جسمی نیست. او اساسا در میان انبوه آدم های پوچ و لذت طلبی که سر و کاری با عشق ندارند تنها مانده است.
همان طور که «بکستر» شخصیت فیلم آپارتمان، در میان شهر نیویورک و آدم‌های عیاش و خودخواهش تنهاست. بکستر پوچی روابط معمول دور و برش و ارزش عشق حقیقی را می‌فهمد و برای رسیدن به آن تلاش می‌کند. فیلم در صحنه رقص او با زن غریبه‌ای که در شب سال نو در کافه‌ای او را ملاقات می‌کند، پوچی هم‌جواری بدون عشق را به شکل تراژیکی به نمایش می‌گذارد.

هم در فیلم و هم در کتاب، صداقت و اخلاق، ویژگی بارز شخصیت اصلی است. مرد تنهای داستان شب‌های روشن در راه عشق چیزی جز خشنودی کسی که دوستش دارد نمی خواهد. او با رسیدن مردی که معشوقه اش در انتظار اوست، به تنهایی خود برمی‌گردد. همانطور که بکستر در تمام طول فیلم به چیزی جز خوشحالی معشوقش فکر نمی‌کند.
عشق او را همراه با خود بزرگ می‌کند، در تنگنای چارچوبهای اخلاقی فرو میبرد و‌نهایتا به نقطه‌ اوج خودآگاهی میرساند.

پیمایش به بالا